تصاویری از کتاب های ابتدایی قدیم
چاروسا - سرچات یادت به خیر
چاروسا روستای سرچات

تمام خاطرات ما تو این بود 

تمام خاطرات ما تواین بود

روباه و زاغ 

روباه و زاغ

سیب سینی 

 

سیب سینی

 

بابا آب داد 

 

بابا آب داد

 

داس،نخ،موش 

 

داس،نخ،موش

 

مردم میهن ما 

مردم میهن ما

 

کوکب خانم 

 

کوکب خانم

 

حسنک کجایی؟؟؟؟ 

 

حسنک کجایی

 

بخور تا توانی به بازوی خویش 

بخور تا توانی به بازی خویش

روباه و خروس

 

روباه و خروس

 

تصمیم کبری 

تصمیم کبری

 

مرغابی ها و لاک پشت 

 

مرغابی ها و لاک پشت

 گربه رفت بالای درخت 

گربه رفت بالای درخت

به کلاس دوم خوش آمدید به کلاس دوم خوش آمدید

اوّلین روز دبستان 

اولین روز دبستان

و اما دبستانی های امروز  

 

خاطرات دبستان

گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود ژل می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغ گو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.


نظرات شما عزیزان:

امین
ساعت12:52---20 اسفند 1390
یاد اون دوران بخیر. هنوز هم اون روزهایی که معلم این کتابها رو درس میداد یادمه. اون قدر ناراحت کنندست که آدم گریش میگیره. دلم گرفت.
پاسخ:ممنون از بازدید شما. منتظر نظرات بعدی شما هستم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط بچه های سرچات
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 54
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 54
بازدید ماه : 150
بازدید کل : 97375
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1